تاریخ انتشار : سه شنبه 17 مرداد 1402 - 20:51
کد خبر : 119654

وحید احمدی آرا؛

می‌خواستم از رشت و شب‌های روشن‌ش بنویسم …برق رفت…

می‌خواستم از رشت و شب‌های روشن‌ش بنویسم …برق رفت…

  به گزارش پایگاه خبری جارستان/ وحید احمدی آرا  در حکایت گیلان نوشت: چندین روز است که می‌خواهم از رشت بنویسم، از روزان و شبانی که در گرما و ترافیک می گذرد، هر بار دست به قلم شدم، عرق شرم و گرما و بطالت بر تن‌ش نشست و کاغذ مچاله شد و قلم به گل

 

به گزارش پایگاه خبری جارستان/ وحید احمدی آرا  در حکایت گیلان نوشت:

چندین روز است که می‌خواهم از رشت بنویسم، از روزان و شبانی که در گرما و ترافیک می گذرد، هر بار دست به قلم شدم، عرق شرم و گرما و بطالت بر تن‌ش نشست و کاغذ مچاله شد و قلم به گل نشست.

قلم و کاغذ را رها کردم و گوشی گیرکرده در بن‌بست انسداد را از طاقچه‌‌ی فیلتر شده برداشتم، از این سکوت جبری دندان به لب گزیدم و در کوه اندوه این روزها دنبال غاری برای تنهایی و آسودگی گشتم.

چه اندوهی بزرگ‌تر ازآنکه طاقچه‌ی خاک گرفته که مأمن اندک کتابخوان‌های این روزهاست هم، هم‌سرنوشت یوتیوب و فیس‌بوک و دیگر فیلترشدگان باشد.

اندوهی بالاتر از اینکه در سرزمینی که بر در و دیوارش از عدالت و برابری سخن رانده شده، به راحتی می‌توانی از سبد کوچک هزینه‌های فرهنگی‌ت بزنی و پول را راهی جیب حرام فیلترفروشان بریزی. هزینه‌ای که در ماه می‌توان با آن چند کتاب خرید را صرف فیلترشکن کنی که بعد بتوانی از محتوای فرهنگی استفاده کنی یا بدسلیقگی کنی و برای لحظه‌ای حال خوب، سراغ دلقکان اینستاگرام بروی.

می‌خواستم از رشت بنویسم و از اردیبهشت‌ها و شهریورهایی که پیاده، راهی دکه‌ها می‌شدی تا روزنامه بخری و با دوستان‌ت اخبار را تحلیل کنی. آن هم روزنامه‌هایی که قرار گذاشته بودند آگهی تسلیت چاپ نکنند و از شادی بگویند و یکی پس از دیگری هم‌سرنوشت طاقچه و طاقچه‌ها شدند و اکنون این جماعت عظیم تشنه‌‌ی خبر و آگاهی، اسیر فیک‌نیوزها شوند و روزانه میلیونها واژه و عبارت و عکس و فیلم بدون منبع را مرور کنند و حتی از اعتبار و اصالت این همه حادثه بی‌خبر و ناآگاه باشند.

میخواستم از رشت بنویسم، و کافه‌های شهر دیگر صندلی نداشتند که حجم این همه اندوه را ساعتی در خود حل کنند.

از هیاهوی دستفروشانی که البته آنان نیز ناگزیر و ناچار به انسداد راه مردم شده‌اند، آنان نیز ناچار شده‌اند در گرمی و شرجی بی‌پایان این روزها در خیابان بساط کنند و اندک سرمایه‌شان را زیر پای مردم و در خاک و خل پیاده‌روهای بی‌کاشی رها کنند، گذشتم. از میانه‌ی کبابی‌ها و فلافلی‌هایی که با صندلی‌های پلاستیکی و عطر کباب آمیخته با بوی فاضلاب جوی کنار خیابان گذشتم و رسیدم به کافه‌هایی که صندلی ندارند!

کافه‌هایی که ظاهراً روسری‌ها و شال‌های مشتریا‌ن‌شان، شل‌تر از مشتریان صندلی پلاستیکی‌هاست و اندک گیسوی رها شده در اندوه و رطوبت رشت، بیشتر خاطر دلواپسان را آشفته می‌کند.

لابد مشتریان این کافه‌ها کمتر نگران جریمه‌های مالی ناشی از بی حجابی و بدحجابی از نظر آقایان هستند و کمتر نگران ممنوع الخروج شدن شأن هستند.

شاید بی تفاوتی و افسردگی حاد جامعه نگذاشته، حوصله کنید و متن بلند بالای لایحه عفاف و حجاب، که بزرگترین دغدغه‌ی نمایندگان مجلس و احتمالا دیگر مسئولین هست را بخوانید و باور کنید که بیشترین مجازات در نظرگرفته شده در لایحه پس از جریمه‌های سنگین مالی، مجازات ممنوع الخروجی است و انگار قانون نویسان خود به خوبی می دانند که چه ساخته‌اند و دارند می سازند که روز به روز غیر قابل تحمل‌تر می‌شود….

می‌خواستم از رشت بنویسم و دیدم از رشت غیر از بوی روغن مانده‌ی فلافلی‌ها ، غیر از بوی چربی کبابی‌ها، غیر از پیاده‌راهی که زیر پاهای دستفروشان در حال له شدن است، زیر ضرب بداندیشانی که به جای حل مسأله دنبال پاک کردنش هستند و رویای خراب شدنش را دارند، چیزی نمانده است …

سهم ما در بن بست فیلتر و انسداد مانده‌ها، گیرافتاده در قفس اندیشه‌هاییست ‌که برخی از اندیشه‌ورزان‌ش خود را نزدیک به جنبش اصیل منطقه می‌دانند، خاک خورده در طاقچه‌ی خاک خورده‌ی در وطن خویش غریب مانده‌‌ها، نیمکت پیاده راهی بود می خواهند نباشد، صندلی کوچک کافه‌ای بود که شهرداری جمع‌شان کرد، گوشه‌ی دنج رستوران‌هایی بود که اندک جذابیت باقی مانده برای توریست‌ها در رشت محسوب می‌شوند و در فشار گرانی و تورم و مالیات و…رو به تعطیلی‌اند.

سهم ما برچسب‌های پلمپی بود که بر شیشه‌ی مغازه‌ها و مراکز تجاری نصب شده …

خواستم از رشت بنویسم و گفتم راستی چقدر خوب می شد که پلمپ کنندگان و برچسب زنندگان، آماری از بسیاری مراکزی که پلمپ کردند برای خودشان لااقل منتشر کنند و شاید بیندیشند و شاید یادشان بیاید که میان آنچه در نظر دارند با جریمه به مردم تحمیل کنند و آنچه مردم می‌خواهند چند دریای نخشکیده فاصله است …

 

می‌خواستم از رشت بنویسم …صندلی ای نبود صندلی‌ها را صاحب منصبان برای خودشان و وابستگان و آقازاده‌هاشان برده بودند …سهم ما پیامک‌های جریمه و برچسبهای پلمپ و بوی روغن مانده‌ی فلافلی هاست ….

می خواستم از رشت بنویسم، پیامک آمد، پیامک کشف حجاب نه، دعوت برای ثبت نام در انتخابات مجلس …

می‌خواستم از رشت و شب‌های روشن‌ش بنویسم …برق رفت…

برچسب ها : ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.